بدترین اتفاق عمرم
روز عاشورا بدترین روز برای من بود.... دست گل دخترم با بخار دستگاه بخور سوخت قضیه از این قراربود که حدود ساعت 9 شب بود که داشتم مرسانا رو حاضر میکردم که بریم بیرون شام غریبان.... بابا مجید دستگاه بخور رو روشن میکنه ، میذاره روی میز اشپزخونه ومن هم از این موضوع بی خبر بودم... مرسانا گلی هم وقتی داخل اتاق بودم وبابا مجید هم حواسش نبود میره وانگشت کوچولوی اشارش رو نزدیک بخار میگیره .....یک دفعه دیدیم جیغ زد همراه با گریه شدید فهمیدیم دستش سوخته اما اصلا قرمز نشده بود...فوری گرفتیم زیر آب سرد و کرم سوختگی زدم.... قربونش بشم چقدراین دختر صبوره ....زود گریه اش قطع شد اما اخر شب که برگشتیم...
نویسنده :
. مــامــان مــهســا♥
22:48